Mar 17, 2007

!! ...اینجا ... شروع ... پایان


...قصه از همان جا شروع شد ... از تو .. از من
از منه سرگردان که یتیم بر ویرانه ی قلبم ایستاده بودم و تک تپشی بی جان را از لابه لای خاکستر گذشته هایم می جستم

!از منی که چشمانم دریا بود ... همان دریایی که ساعت ها چشم هایت را می بندی و لمش می کنی

!منی که بی پناه تر از قطره ای ... به دنبال خودم و مزار آرزوهایم می دویدم

...بغض می کردم ... نگاهم را می بلعیدم و هق هق می چکیدم

منی که در دفتر آرزوهایم...تنها لبخند می کشیدم

...منی که دست های کوچکم سرد بود و بی پناه و انگشتانم کبود از وحشته آینده ی بی گذشته ام

کودک مرده ی درونم و بی گناهیم...مجازات های بی دلیل و شکنجه های همیشگی ام ! من ! در جستجوی کودکیم ... در خرابه ی امیدواریم و ویرانه ی دلدادگیم ... دنبال قاب عکس کودکیم

!! لبخند را دیدم

!نمی شناختمش ... لبخند یک مفهوم بود و من خالی از مفهوم ... حتی به تعداد انگشت هایم ... لبخند بر لبانم ندیده بودم

چشمانم دوید ... به دنبال لبخندی که تا کنون ندیده بودم ! چشمانم به زمین دوخته بود ... شرمسار بود ... چشمانم شرمسار بود ... سرم را که بلند کردم ... چشم هایت را دیدم ... و

!!... و لبخند آنجا بود

...در اعماق چشمانی که بی اضطراب ... به نگاه بی نورم دوخته بود

...لبخند لبانت تنها یک اشاره بود...برای لبخند نگاهت ... و من آرامش سیاهت را دیدم

دویدم ... دور شدم ... اما نه ...باز نگاهم را به سویت کشیدم ... می جنگیدم ... با خودم ... و با مرده کودک درون ! و شاید ... با تو

و من پیروز شدم...کودک پر هیجانم ... با نفس های کوتاه و بریده اش ... با چشمان درشت و سیاه ...دست های لرزان و بی پناه

!! ... تو را می خواست

...دویدم

... با هیجان دویدم

!.. کف پاهایم از سایش می سوخت ... چشمانم خون می چکید و من جز لبخند هیچ نمی دیدم

... دویدم...پر هیجان دویدم ... رمین خوردم ... دستان کوچک و زخمی ام را دیدم ... بی اعتنا برخاستم و دوبار دویدم

...رسیدم ... در اوج چشمانت لبخند را دیدم و دستانم را بلند به سویت کشیدم

... اما...رفتی

... ساده ... ساده تر از سادگیم

... کودکیم را دیدی و رفتی

... دستان زخمی ام را دیدی و رفتی

... بغض گلویم را فهمیدی و رفتی

... من ماندم ... بی صدا

... با گلویی پر بغض

... با نگاهی بی رنگ

... پیکری خونین و دلی ... دلی رفته

!! دلی که جای خالی اش در کنج سینه ام عجیب دلتنگی می کرد

... دلی که رفت...با تو

... و منی که نشست ... اینجا ... بی تو