Oct 5, 2006

...تا همیشه




دانه ای بودم
بی پناه تر از سایه
گم در انبوه خاک
آمده از یک بیراهه
تشنه ی جرعه ای مایه ی حیات
از جنس سکوتی گم در اعماق فریاد
نا امید از دستی
که به خاک آرامم دهد
و بی چیز از نسیم
تا تنهاییم را نوازش ده
د

...
تا حضورت فرشته وار از راه رسید
تو .. همان همیشگی
از دیار خورشید ره کشیدی
عظمتش را به سخره گرفتی
به حرارت دروغینش خندیدی
به دست گرفتی ناچیز وجودم
به خاک پیوند زدی تار و پودم
قطره اشکی از الماس هدیه کردی به وجودم
گرمای قلبت را چیره کردی بر سرمای سکوتم
نفست را باریدی بر حضورم
شانه هایت را پلی ساختی تا از سرما نلرزم
آغوشت را ایمن گهی ساختی تا نترسم
دریچه ای بر قلبم گشودی که هیچ وقت نبستم
...
حال که سالها از رجوع ملکوتی ات می گذرد
من درختی شده ام ... استوار
که بر بازوان تو راست شدم
از شیره ی وجودت نوشیدم و پر بار شدم
حال که شانه هایت خسته است
میوه ام را نثار می کنم به گشنگی هایت
سایه ام را می گسترانم بر تنهایی هایت
تنه ام را ایمن گهی می سازم بر خستگی هایت
و بدان ... عشقت
در رگهایم می روید
و پایان نمی پذیرد
جام صبر سر می کشد
تا با تو باشد
و رها نمی کند تو را
تا آخرین هایش
...
تا آخرین هایت

3 comments:

Anonymous said...

Nemidoonam chi begam ... vali mifahmam chi migi ... sherat aslan mesle sher nist armaghan midunesty?
manzuram ine ke ye seri shera enghad fahmidaneshun sakhte ke adam bikhialesh mishe o az khundanesh khaste mishe ... ama sheraye to sade'an ama por ehsas !!!
kheili ghashang bud ...

Armaghan said...

merC ... :)

Anonymous said...

ghashang bood!