و امروز ...تنها فکری که تب ذهنم را قلقلک می دهد ... تنها چیزی که بیشتر از قبل حس می کنم ... پاک شدن توست ......از صفحه ی فکرم ... تنها خاطراتی که به یاد می آورم از تو ... اشک هایم ... و تنها چیزی که نشان می دهم امروز ... لبخندم !!! دستانم ... چه در دستان او باشد ... چه نباشد ... گرم می ماند ! ولی سرمایش نه از حسرت و آه خواهد بود ... سرمایش هیجان است که ثانیه ای خونم را می ایستاند به انتظار ... او ... چه باشد ... چه نباشد ... دور یا نزدیک ... لبخند را بر لبانم حک می کند ...! و امروز تنها چیزی که می بینم ... شور زندگیست ... هیجان قهقه های با هم و نگاه های خندان ... هیجان احساسی نو ...روزی نو ... و شنیدن این صدا ... پس از سالها ... صدای گلوله ای از خون ... که این بار از چپ ، به راست وجودم رخت بسته ! امروز تو در چهار راه ذهنم ... می ایستی و من می روم... امروز تنها تصویر محو شدن وجود توست و پر رنگ شدن من ، در ذهن من ... امروز ... !؟
Jan 31, 2007
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
3 comments:
say nakon ba eshgh bejangi.. in heset ehtemalan zood gozare.. va ye modat dige hesabi be fekresh miofti.. say kon ba majara kenar biay.. ye hamneshinie mosalemat amiz!...behtare na?
دنيا كه شروع شد زنچير نداشت،خدا دنياى بى زنجير آفريد،آدم بود كه زنجير را ساخت
دل،زنجير شد،زن،زنجير شد
دنيا پر از زنجير شد و آدمها همه ديوانه زنجيرى
ليلى به قصه اش برگشت
اين بار اما نه به قصد مردن
كه به قصد زندگى
و آن وقت به ياد آورد كه تاريخ پر بوده از ليلى هاي ساده گمنام
Khoshgeeeeeeeeeeelll bood :X mese hamisheie hamishe ba ehsase ghashanget :)
.
qam qaaam...eee..jadval..e!...pride...pejot!:D..jadval...horraaa...bah bah ajab parke dubli!!:D
Post a Comment