اتاق نارنجی رنگ و کوچک ... یک بسته کاغذ رنگی ... چند بادکنک ... ریسه های کوچک نورانی ... یک تکه مقوا ... قلمی برای نوشتن کلامی از ته دل ... یک حلقه چسب و چند میخ ... اندکی تغیر دکور و ... ! نیاز به چند نیروی کمکی اما دستهای تنها ... ! باکی نیست شانه هایم با عشق می کشند برای تو ... چهار پایه ای کوچک زیر پا ... تق تق و تکان هایش ... نیاز به یک تکیه گاه اما باز دست های تنها ... باکی نیست جان بی وقفه نثار می شود در راهت ... کاغذ های رنگی سر تا سر اتاق ... بادبادک های درخشان ... زیر نور ریسه های نور افشان ... یک سبد گل تازه ... رز های سفید و سرخ ، چند شاخه گل مریم چند شاخه نرگس ... کیک شکلاتی شیرین و کوچک اما نه به شیرینیه حضور تو ... ! چند شمع و بسته ای فشفشه های رنگی... ! هدیه ای ناقابل و زمزمه ای آرام از موسیقی میلاد تو ... همه چیز آماده بود جز من ... پاهای کوچک و یخ کرده ... صورتی بی رنگ و لبهایی خشک ... چشم هایی بی فروغ ... و ... جای خالی تو .... !!! قطره اشکی که ترسان جمع می شود در کنج نگاه و بی پناه می چکد بر گونه ... چانه ای که می لرزد و لبهایی که شکل نامت را می گیرند ... نگاهی خیره به آینه و تویی که می آیی از دور به سویم ... دستهایی استوار که شانه ی بی پناهم را نوازش می کند ... آغوش گرمی که تن سردم را به خود می کشد ... سرت که خم می شود از کنار شانه ام به رویم و لبهایی که لمس می کند لبهایم ... نگاهی که خیره می شود به نگاهم در آینه و لبخندی که دنیایی آرامش هدیه می کند بر دل بی قرارم ... سرم را بلند می کنم ..تو نیستی اما یادت با من است ... اشک هایم را پاک می کنم با پهنای انگشت اشاره ... دست می برم سوی شانه ... گیسوانم را نرم می ریزم بر شانه هایم ... چشمانم را ناز کنان خطی می کشانم و از سرخی عشق تو قطره ای می بخشم بر لب و گونه هایم... می روم سوی گنجه ی پیر ، پیراهنی رنگ شب و ... ! دست می برم سوی هدیه ی تو و عطر خاطرات را می افشانم به سینه ... می روم به خاطرات ! همه چیز بود جز تو ... ولی نه هیچ چیز نبود جز تو !!! تویی که بیش از همه بودی ... تویی که بیش از همه لمس می شدی ! زانو زده پای میز .. سرود هستی ات را خواندم ... دست بردم سوی آسمان ... ترانه ای برای شکر سرودم ... شمع ها را دانه به دانه فوت کردم اما نه من ... که ما ! و نفست که نوازش می کرد گردنم را موقع خاموش کردن شمع ... کیکی که بریدم و به یاد شیرینی میلادت مزه کردم ...و هدیه ای کوچک که به بزرگترین هدیه ی خداوند به من هدیه کردم ... سرود تولدت را خواندم و نگاهت را بوسیدم .... و زیر لب گفتم ... تولدت مبارک
Oct 29, 2006
:)
اتاق نارنجی رنگ و کوچک ... یک بسته کاغذ رنگی ... چند بادکنک ... ریسه های کوچک نورانی ... یک تکه مقوا ... قلمی برای نوشتن کلامی از ته دل ... یک حلقه چسب و چند میخ ... اندکی تغیر دکور و ... ! نیاز به چند نیروی کمکی اما دستهای تنها ... ! باکی نیست شانه هایم با عشق می کشند برای تو ... چهار پایه ای کوچک زیر پا ... تق تق و تکان هایش ... نیاز به یک تکیه گاه اما باز دست های تنها ... باکی نیست جان بی وقفه نثار می شود در راهت ... کاغذ های رنگی سر تا سر اتاق ... بادبادک های درخشان ... زیر نور ریسه های نور افشان ... یک سبد گل تازه ... رز های سفید و سرخ ، چند شاخه گل مریم چند شاخه نرگس ... کیک شکلاتی شیرین و کوچک اما نه به شیرینیه حضور تو ... ! چند شمع و بسته ای فشفشه های رنگی... ! هدیه ای ناقابل و زمزمه ای آرام از موسیقی میلاد تو ... همه چیز آماده بود جز من ... پاهای کوچک و یخ کرده ... صورتی بی رنگ و لبهایی خشک ... چشم هایی بی فروغ ... و ... جای خالی تو .... !!! قطره اشکی که ترسان جمع می شود در کنج نگاه و بی پناه می چکد بر گونه ... چانه ای که می لرزد و لبهایی که شکل نامت را می گیرند ... نگاهی خیره به آینه و تویی که می آیی از دور به سویم ... دستهایی استوار که شانه ی بی پناهم را نوازش می کند ... آغوش گرمی که تن سردم را به خود می کشد ... سرت که خم می شود از کنار شانه ام به رویم و لبهایی که لمس می کند لبهایم ... نگاهی که خیره می شود به نگاهم در آینه و لبخندی که دنیایی آرامش هدیه می کند بر دل بی قرارم ... سرم را بلند می کنم ..تو نیستی اما یادت با من است ... اشک هایم را پاک می کنم با پهنای انگشت اشاره ... دست می برم سوی شانه ... گیسوانم را نرم می ریزم بر شانه هایم ... چشمانم را ناز کنان خطی می کشانم و از سرخی عشق تو قطره ای می بخشم بر لب و گونه هایم... می روم سوی گنجه ی پیر ، پیراهنی رنگ شب و ... ! دست می برم سوی هدیه ی تو و عطر خاطرات را می افشانم به سینه ... می روم به خاطرات ! همه چیز بود جز تو ... ولی نه هیچ چیز نبود جز تو !!! تویی که بیش از همه بودی ... تویی که بیش از همه لمس می شدی ! زانو زده پای میز .. سرود هستی ات را خواندم ... دست بردم سوی آسمان ... ترانه ای برای شکر سرودم ... شمع ها را دانه به دانه فوت کردم اما نه من ... که ما ! و نفست که نوازش می کرد گردنم را موقع خاموش کردن شمع ... کیکی که بریدم و به یاد شیرینی میلادت مزه کردم ...و هدیه ای کوچک که به بزرگترین هدیه ی خداوند به من هدیه کردم ... سرود تولدت را خواندم و نگاهت را بوسیدم .... و زیر لب گفتم ... تولدت مبارک
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
3 comments:
happy Birthday honey ...
tavalode ki ?!
tavalode ki ?!
Post a Comment