چکیدم از خودم بر خودم تا تازه کنم رد خشکیده ی تنهاییم را ... بی آنکه لحظه ای دست رد بر آرزوهایم بزنم ...پیچک بی امیدی هرزه ی خانه می پیچد بر ساق پایم اما با تورم رگهایم از هم می پاشانم زهر خنده اش را ... این همه خون در معبد قلبم از تو به یادگار مانده تا متوّرم سازد مویرگ های صلح را در زانوانم ....چک چک سقف عریان خانه ی دلتنگ ، زنگ اول مدرسه ی باران را می خواند ... دنگ ... دنگ... ! دست نمی کشم از خواندن آرزوهایم ... که لغاتش را با جایگاه از بر شده ام ... صفحه ی 8 ام شکوفه زد غنچه ی آرزوهایم ... 8 صفحه بعد از بهار سرخ شد آینده ام ... 66 صفحه در گمانم بعد از هزار و سیصد صفحه ی پیشین... بوم ! شروع شد ! مسیح قلبم احیا شد ! جایگاه تمام واژه هایش حک شده بر درخت قلبم مثل همان یادگاری های جا مانده از زخم چاقو بر پیکره اش !می نشینم و آرزوهایم را می شمارم ... 1 ... همش در یکدانه ی قلبم خلاصه شد !!! خش خش ... صدای پاهایم بر قالیچه ی کهنه ... قاب آینه... جای دستی بر انبوه غبار ... شانه های عریانم که به دوش می کشد بار سنگین دوریت را ... نحیف شده اند اما کاری ! پینه بسته اند اما محکم ! دردی دوباره بعد ماه ها می کشد از شانه ی چپم تا خانه ی تو در کنج سینه ام ... می سوزد رگ هایم ... اشک خانه می کند در چشمانم از درد .... تسلیم نمی شوم ! لباس خواب سفید بر تن می روم به اعتراض جدایی ... بعد 8 ساعت تاول آلود ...با رگه های خشکیده ی سرخ بر مچ باز می گردم ...حفره ای در سینه ی راست ... جای گلوله ی ماموران انتظار ...شعار هایم را حک می کنم بر پیشانی ... با تو می مانم ... ! می پرم از کابوس لباس خواب سفید بر تن ... رنگم پریده اما از آن روز که گفتی دیگر سرخ نمی کنم گونه و لبهایم را ... بی رنگ می روم ! قدم ها سخت محکم ... ساعت قرارمان چند است ؟ به وقت دل های بی قرار ... کجا ؟ سر چهار راه .... پشت اولین چراغ قرمز آشنایی... سلام
Oct 20, 2006
it's not a delusion !
چکیدم از خودم بر خودم تا تازه کنم رد خشکیده ی تنهاییم را ... بی آنکه لحظه ای دست رد بر آرزوهایم بزنم ...پیچک بی امیدی هرزه ی خانه می پیچد بر ساق پایم اما با تورم رگهایم از هم می پاشانم زهر خنده اش را ... این همه خون در معبد قلبم از تو به یادگار مانده تا متوّرم سازد مویرگ های صلح را در زانوانم ....چک چک سقف عریان خانه ی دلتنگ ، زنگ اول مدرسه ی باران را می خواند ... دنگ ... دنگ... ! دست نمی کشم از خواندن آرزوهایم ... که لغاتش را با جایگاه از بر شده ام ... صفحه ی 8 ام شکوفه زد غنچه ی آرزوهایم ... 8 صفحه بعد از بهار سرخ شد آینده ام ... 66 صفحه در گمانم بعد از هزار و سیصد صفحه ی پیشین... بوم ! شروع شد ! مسیح قلبم احیا شد ! جایگاه تمام واژه هایش حک شده بر درخت قلبم مثل همان یادگاری های جا مانده از زخم چاقو بر پیکره اش !می نشینم و آرزوهایم را می شمارم ... 1 ... همش در یکدانه ی قلبم خلاصه شد !!! خش خش ... صدای پاهایم بر قالیچه ی کهنه ... قاب آینه... جای دستی بر انبوه غبار ... شانه های عریانم که به دوش می کشد بار سنگین دوریت را ... نحیف شده اند اما کاری ! پینه بسته اند اما محکم ! دردی دوباره بعد ماه ها می کشد از شانه ی چپم تا خانه ی تو در کنج سینه ام ... می سوزد رگ هایم ... اشک خانه می کند در چشمانم از درد .... تسلیم نمی شوم ! لباس خواب سفید بر تن می روم به اعتراض جدایی ... بعد 8 ساعت تاول آلود ...با رگه های خشکیده ی سرخ بر مچ باز می گردم ...حفره ای در سینه ی راست ... جای گلوله ی ماموران انتظار ...شعار هایم را حک می کنم بر پیشانی ... با تو می مانم ... ! می پرم از کابوس لباس خواب سفید بر تن ... رنگم پریده اما از آن روز که گفتی دیگر سرخ نمی کنم گونه و لبهایم را ... بی رنگ می روم ! قدم ها سخت محکم ... ساعت قرارمان چند است ؟ به وقت دل های بی قرار ... کجا ؟ سر چهار راه .... پشت اولین چراغ قرمز آشنایی... سلام
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
9 comments:
wow ! ajab posti :O
:O
chie sholokhesh mikoni?!:D
Dilmaj!!! mikhay Dgee.!:D
rasT key eyde?!:-?
:P 3vomin baroonam oomad :-" miBnam ke mikhay shirini beD :D :-"
neydoonam key eyde :-??
bazam dardi dar konje sine ?? khoob nashod ? :S
sare 4rah , poshte avalin cheragh ghermez ,,, khanoom gol mikhari ? :D
salam :X
valla kheili jaleb bo0d amma az o0n neveshtehaeeiye ke khode nevisande faghat manisho mido0ne :-?
engar ye khataras, ye khatereiye ke bishtaresho khodet dark mikoni.
vali man kheili khosham miyad az in tor neveshtan.
salame akharesh kheili bahale :X
ye shoro0 ;;)
asheghe shoro0am :D
hala az har ke mikhad bashe!
پینه بسته اند اما محکم
inam ghashange :X
shad bashi:*
hmm Bshtar hale ta ye khatere too gozashte ... are shayad manisho faghat khodam mifahmamo ... ;)
مي گذرم از ميان رهگذران ، مات
مي نگرم درنگاه رهگذران ، کور
اين همه اندوه دروجودم و من ، لال
اين همه غوغا ست در کنارم و من، دور !
ديگر در قلب من ، نه عشق ، نه احساس
ديگر در جان من ، نه شور ، نه فرياد
دشتم ، اما در او نه ناله مجنون !
کوهم ، اما در او نه تيشه فرهاد !
هيچ نه انگيزه اي ، که هيچم ، پوچم !
هيچ نه انديشه اي ، که سنگم ، چوبم !
همسفر قصه هاي تلخ غريبم .
رهگذر کوچه هاي تنگ غروبم .
Post a Comment